کد مطلب:125252 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:286

دو مرثیه




مهرت به كائنات برابر نمی شود

داغی ز ماتم تو فزون تر نمی شود



از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود

سنگ است هر دلی كه مكدر نمی شود



ظلمی كه بر تو رفت ز بیداد اهل ظلم

بر صفحه ی خیال مصور نمی شود



تنها جنازه ی تو شد آماج تیر كین

یك بار شد این جنایت و دیگر نمی شود



بی بهره از فروغ ولای تو یا حسن

مشمول این حدیث پیمبر نمی شود



فرمود دیده ای كه كند گریه بر حسن

آن دیده كور وارد محشر نمی شود



دارم امید بوسه ی قبر تو در بقیع

اما چه می توان كه میسر نمی شود



با این ستم كه بر تو و بر مدفنت رسید

ویران چرا بنای ستمگر نمی شود؟



مؤید



[ صفحه 148]





شهی بود كه ز جانها لطیف تر بدنش

نمود همچو زمرد ز زهر كینه تنش



امام دوم و سبط رسول و پور بتول

كه ذوالجلال بنامید از ازل حسنش



روا نبود كه آبش به زهر آلایند

كسی كه فاطمه دادی ز جان خود لبنش



عدو به دست حسن داد تا كه كاسه ی زهر

فزون ز جد و پدر بود گوییا محنش



ز بس كه جام بلا نوش كرد و صبر نمود

كه بود سخت تر از تیر و نیزه بر بدنش



شنید آن همه دشنام و در جواب عدو

نگفت غیر صفا حرفی از لب و دهنش



خبیثی آمد و خنجر به ران آن شه زد

كه اوفتاد ز مركب به خاك تیره تنش



كمان ز كینه كشیدند بر جنازه ی او

كه پاره پاره ز پیكان تیر شد كفنش



مصائبی كه بر آن سبط مستطاب رسید

هزار یك نتواند نوشت كلك منش



جندقی واعظ